loading...

Symphony of my Life

...And so the adventure begins

بازدید : 601
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 17:35

تو مسخره بازی در می‌آوردی تا من بخندم. تو گفتی: کوه‌ها خراب می‌شن و طوفان می‌آد و زلزله می‌شه و دنیا خراب می‌شه و همه می‌میرن و ما دوتا همینطوری چایی و باقلوا می‌خوریم و من می‌گم چقدر چایی داغه و تو تایید می‌کنی.

تو انتظار داشتی من بخندم تا حال و هوام عوض شه. اما نمی‌دونستی با این حرفت چیزی رو بهم یادآوری کردی که یه عالمه ارزشش از خنده بیشترعه. :))

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 277
  • بازدید کننده دیروز : 272
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 302
  • بازدید ماه : 781
  • بازدید سال : 781
  • بازدید کلی : 50209
  • کدهای اختصاصی