خانم موشه را میشناسی؟ دیروز میان صحبتهایمان پرسید که چرا تازگیها ناراحت ترم و میخواست بداند چه چیزی آزارم میدهد. یک جوری پیچاندم سوالش را و اصلا به روی خودم نیاوردم. آخر چطوری میتوانم برای او توضیح بدم که تمام روز را با این فکر میگذرانم که تو حالا داری دستهای کسی را میگیری که دستهای من نیست، منتظر پیامهای کسی هستی که پیامهای من نیستند، وقتی متنهای عاشقانه میخوانی کسی به ذهنت میآید که من نیستم، کسی قربان صدقه ات میرود که من نیستم. مطمئنم هرکسی هم جای من بود دیوانه میشد. آن قدر از پیامهای عاشقانهای که برای او فرستادهای از خودش شنیده ام که وقتی اسمش را روی گوشی ام میبینم که میآید و باز از خوبیهایت میگوید قلبم تیر میکشد. آن قدر خشک شده ام به نامت و آن قلب کنارش که چشمانم میسوزند.
2931 : بخشی از کتاب بازدید : 674
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 2:22