loading...

Symphony of my Life

...And so the adventure begins

بازدید : 413
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 2:38

همه‌ی اونایی که مثل خودم می‌خوان تو سنی بالاتر از 12 سال، 180 درجشون رو کامل بشینن... اگه صدای منو می‌شنوید، از همینجا، خداقوت و خسته نباشید می‌گم بهتون. درد ما رو فقط خودمون می‌فهمیم و خواستم بدونید تنها نیستید... T_T

اعلام کانال ارتباطی دکتر رنجبری درس جغرافیا
بازدید : 422
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 2:38

گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی. گاهی فقط زندگی کن. یاد قول‌هایی که به خودت دادی نباش. شرمنده خودت نباش. تقصیر تو نیست. تو تلاشتو کردی اما نشد. یه وقتایی جواب خودتو نده. هر کی پرسید چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم، اما نشد. یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر. از بودن کنار کسایی که دوستشون داری و دوستت دارن. از طلوع خورشید، از صدای آواز قمری‌ها، از باد، باران، از همه لذت ببر.

بدبختی حد و اندازه نداره
بازدید : 394
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 5:52

قبل از هرچیزی بذار تشکر کنم ازت. بخاطر نوشتن یه همچین متن طولانی و قشنگی که تک تک جمله‌هاش پر از حس خوب بودن و من هر کدومشونو چند بار خوندم تا توی ذهنم بمونن و حسشون کنم قشنگ. احساسی که پشت کلماتت بودن رو من تو هیچ چیز دیگه‌‌‌ای احساس نکردم. نه توی گرمای آغوش اونایی ک دوستشون دارم، نه توی لبخند دیگران، نه توی حرفای احساسیشون، نه هیچ وقت دیگه. من قلبم فشرده شد با خوندن جملاتت و این احساسیه که برای اولین بار از توضیحش عاجزم و فقط می‌تونم بگم احساس زیبایی بود... من نمی‌دونم خوشحال باشم از اینکه تو حتی پشت صفحه‌ی کامپیوترت می‌تونی احساساتمو درک کنی یا ناراحت باشم چون اگه یه وقت بخوام یه چیزیو پنهان کنم عملا هیچ غلطی نمیتونم بکنم :))... من خوشحالم از اینکه تونستم کاری بکنم که کسی به رنگای توی زندگی اعتقاد پیدا کنه و حتی اگر حالش بده بخاطر شادیای کوچیک زندگیش بخنده. من خوشحالم و خوشحالم و این بهترین چیزی بود که یکی می‌تونست بهم بده و این بهترین خبری بود که من تو این مدت شنیده بودم و نمی‌دونی، نمی‌دونی، نمی‌دونی، با این حرفات باعث شدی دلم بخواد قوی تر ادامه بدم و دربارش بنویسم و به همه بگم چقدر خوبه وقتی یکی رو کنارتون دارید که دوستتون داره و دوستش دارید و اون براتون متنای طولانی مینویسه و شما دیگه نمی‌دونید چی باید بگید در جوابش :)) و من این احساسو دوست دارم و من دوست دارم این متنو زودتر بنویسم :))

سایت جدید  دوبل کردن ارز دیجیتال و دلار
بازدید : 344
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 13:22

تاریکی همه جا نفوذی دارد و من پناه بردم به زیر پتویم و تند تند نفس می‌کشم و غلت می‌خورم و به سکوت گوش می‌دهم. مگر من همانی نبودم که می‌گفتم باید مرد میدان باشم؟ مگر من همانی نبودم که با تصمیمشان موافقت کردم؟ مگر من همانی نبودم که اعتقاد داشتم می‌شود پیروز شد حتی اگر دست نیافتنی باشد؟ سرم را میان دست‌هایم می‌گیرم و به کلمات قلمبه سلمبه‌‌‌ای می‌اندیشم که می‌خواست از این به بعد توی متن‌هایم ازشان استفاده کنم. به حال خوبی فکر می‌کنم که قبل از خواندن پیامش داشتم. حس شادی و رضایتی که ناشی از پیروزی کتنیس بود و گمان می‌بردم به خاطر وجود این حس، امشب خواب راحتی خواهم داشت و چه بیهوده برنامه‌هایی که با ذوق چیده بودم همه شان تنها بخاطر یک پیام احمقانه خراب شدند.

آرامگاهی صدساله، در زاویه امامزاده عبداله شهرری
بازدید : 272
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 17:35

من قرار نبود دیگه چنین احساسی داشته باشم. درست همونطور که قول داده بودم به خودم. و من در طول روز چنین احساسی ندارم. به خودم اجازه نمی‌دم. اما شبا... خب، شبا، وقتی مثل جنین خودمو جمع می‌کنم و سرمو می‌گیرم بین دستام، اجازه می‌دم حصار دورم فرو بریزه و تا وقتی که خوابم ببره مدام تکرار می‌کنم که دوستت دارم...

سایت جدید و معتبر کلیکی ایرانی ponak bux
بازدید : 360
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 17:35

تو مسخره بازی در می‌آوردی تا من بخندم. تو گفتی: کوه‌ها خراب می‌شن و طوفان می‌آد و زلزله می‌شه و دنیا خراب می‌شه و همه می‌میرن و ما دوتا همینطوری چایی و باقلوا می‌خوریم و من می‌گم چقدر چایی داغه و تو تایید می‌کنی.

سایت جدید و معتبر کلیکی ایرانی ponak bux
بازدید : 329
چهارشنبه 13 اسفند 1398 زمان : 17:35

اگر من لکنت زبان نداشتم و نیم کره‌ی چپم از نیم کره‌ی راستم قوی تر بود، اکنون انقدر احساساتی نبودم و احتمالا نمی‌توانستم بنویسم و شاید حتی علاقه‌‌‌ای هم به نوشتن نداشتم و شاید هیچوقت لذتی که در نوشتن نهفته است را کشف نمی‌کردم. اگر من پیش خانم موشه نمی‌رفتم و اگر همچنان برای رفتن پیش مرتیکه‌ی کوتوله گریه می‌کردم و احمقانه مخالفت می‌کردم، شاید حالا نمی‌توانستم بخندم و شاید حالا با فرشته و بقیه‌ی بچه‌ها آشنا نمی‌شدم. اگر من وبلاگ نمی‌زدم و متن‌هایم را به اشتراک نمی‌گذاشتم شاید هیچوقت تمام فکر و ذکرم این نبود که از هرچیزی که می‌بینم یک متن بنویسم و بگذارم توی وبلاگ تا خاک نخورد. اگر من یک سری مشکلاتم را نداشتم شاید هیچوقت با عزیزترین‌هایم آشنا نمی‌شدم. اگر من همان موقع که فهمیدم وحشی بودن گربه ام درست شدنی نیست او را رها می‌کردم، تمام زخم‌هایی که روی دست و پاهایم جا خوش کرده اند و هرکسی آن‌ها را می‌بیند گمان می‌کند با خودم کاری می‌کنم را نداشتم اما مطمئنا خانه خیلی سوت و کور و غمگین می‌شد و احتمالا شب‌ها کسی نبود که به استقبال پدرم برود...

اون همه چیه منه

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 264
  • بازدید کننده امروز : 52
  • باردید دیروز : 61
  • بازدید کننده دیروز : 48
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 564
  • بازدید ماه : 1530
  • بازدید سال : 4536
  • بازدید کلی : 32252
  • کدهای اختصاصی